هر زمان لطفت همی در پی رسد


ور نه کس را این تقاضا کی رسد

مست عشقم دار دایم بی خمار


من نخواهم مستیی کز می رسد

ما نیستانیم و عشقش آتشیست


منتظر کان آتش اندر نی رسد

این نیستان آب ز آتش می خورد


تازه گردد ز آتشی کز وی رسد

تا ابد از دوست سبز و تازه ایم


او بهاری نیست کو را دی رسد

لا شویم از کل شیی هالک


چون هلاک و آفت اندر شیء رسد

هر کی او ناچیز شد او چیز شد


هر کی مرد از کبر او در حی رسد